من نه عاشق بودم نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من ... من خودم بودم و يك حس غريب كه به صد عشق و هوس مِي ارزد
 تو يک عروسي اقوام داماد ميگن نون و پنير و نعنا، مادر عروس شد تنها پدر عروس ميشنوه بلند ميگه: نون و پنير و پونه، پس من چوسم تو خونه  قلبم آسمان مي شود به شوق تپيدن ستاره ي وجودت ... كاش ميان تمام ستارگان ، *سهيل* نمي شدي ...  من نه عاشق بودم نه محتاج نگاهي كه بلغزد بر من ... من خودم بودم و يك حس غريب كه به صد عشق و هوس مِي ارزد  در پاسخ نامه ام گل يخ دادي هربار مرا وعده دوزخ دادي يک بار برو کلاس خياطي عشق شايد که خدا کرد و به ما نخ دادي  آسمان را ستاره زيبا مي کند ، باغ را گل ، عشق را محبت ، چشم را اشک و دل ما را ياد دوست
|