تنهایی قشنگترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به هیـــــچ کـــــس نداری
گرگ هم که باشی
عاشق بره ای خواهی شد
که تو را به علف خوردن وا می دارد
و رسالت عشق این است
شدنِ آنچه نیستی !
.
.
.
اگه عاشقت نبودم ، پا نمی داد این ترانه
بی خیال بد بیاری ، زنده باد این عاشقانه . . .
.
.
.
من دیوانه ی آن لحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم !
عشق من ، بوسه با لجبازی ، بیشتر می چسبد !
.
.
.
هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن
به هر حال دارم فراموش میکنم فراموش شدنم را . . .
.
.
.
هیچ میدانستی
زیباترین عاشقانه ای که برایم گفتی
وقتی بود که اسمم را با “میم” به انتها رساندی . . .
.
.
.
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست
قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست . . .
.
.
.
اتاق تنهاییم پا به ماه اتفاق تازه ایست
به گمانم یکی نبود قصه های من در راه است . . .
.
.
.
عاشق ترین مرد ، آدم بود
که بهشت را به لبخند حوا فروخت . . .
.
.
.
مرا تا نقره باشد میفشانم / تو را تا بوسه باشد میستانم
و گر فردا به زندان میبرندم / به نقد این ساعت اندر بوستانم
جهان بگذار تا بر من سر آید / که کام دل تو بودی از جهانم . . .
.
.
.
نمیدانم چرا بین این همه آدم پیله کردم به تو !
شاید فقط با تو پروانه میشوم . . . !
.
.
.
یا رب تو مرا به یار دمساز رسان / آوازهٔ دردم بهم آواز رسان
آن کَس که من از فراق او غمگینم / او را به من و مرا به او بازرسان . . .
.
.
.
هنوز همسوار مرکب خیال من تویی
هنوز هم یگانه شاهکار این قلم تویی
هرآن به یاد تو، به مدح عشق می رسم
و باز شرح هرنگاه عاشقانه ام تویی . . .
.
.
.
آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن
این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند
آن روزها مال باخته می شدی
و این روز ها دلباخته . . .
.
.
.
میتونم بپرسم چه عطری میزنی ؟
بوی خوشبختی میدهی انگار . . . !
.
.
.
کاش می فهمیدی
برای این که تنهایم ، تو را نمی خواهم
برعکس
برای این که میخواهمت ، تنهایم . . .
.
.
.
رابطه ای که توش اعتماد نیست
مثل ماشینیه که توش بنزین نیست
تا هر وقت بخوای می تونی توش بمونی
ولی تو رو به جایی نمی رسونه . . . !
.
.
.
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت !
.
.
.
دوست داشتن ، نه در ازدحام روز گم می شود
نه در خلوت شب
خفته یا بیدار دوست می دارمت . . .
.
.
.
مدتهاست نه به آمدن کسی دلخوشم
نه از رفتن کسی دلگیر ، بی کسی هم عالمی دارد . . .
.
.
.
اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب / هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار / گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش . . .
.
.
.
روزگار ، نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره ی من باز می شود : صفر
هیچ وقت نبودنت را یاد نمیگیرم !
.
.
.
به روی زندگی دو خط زرد می کشم
و چشم عاشق تو را که گریه کرد می کشم
تو رفتی و بدون تو کسی نگفت با خودش
که من بدون چشم تو چقدر درد می کشم . . .
.
.
.
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها
یک طرف پنجره ها
در همه آوازها ، حرف آخر زیباست
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم ؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
.
.
.
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بودهست
این دسته که بر گردن او میبینی
دستیست که برگردن یاری بودهست . . .
.
.
.
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما . . .
.
.
.
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست . . .
.
.
.
دوست خوب مثِ خطِ سِفیـــــده وسطِ جاده ست
تکه تکه میشــــــه
ولـــــــی بازَم پا به پات میاد !
.
.
.
خودم قبول دارم کهنه شده ام
آنقدر کهنه ، که می شود روی گرد و خاک تنم یادگاری نوشت
بنویس و برو . . .
.
.
.
رفتن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها
دل از این هاست که تنــهاست نه از فاصله ها
گر چه دیگر هــمه جا پـر ز جدایــی شده است
مشکل از طاقـت دلـــهاست نــه از فاصـــله ها . . .
.
.
.
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا / با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
گر ز آزردن من هست غرض مردن من / مردم ، آزار مکش از پی آزردن من . . .
.
.
.
دخترک رفت ولی زیر لب این رامیگفت:
“اویقینا پی معشوق خودش میآید!”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
“مطمئناکه پشیمان شده برمیگردد!”
عشق قربانى مظلوم “غرور”است هنوز . . .
.
.
.
وقتی چشمانم را روی هم میگذارم
خواب مرا نمیبرد ، تو را می آورد ، از میان فرسنگها فاصله . . . !
.
.
.
چیزی ویرانگرتر از این نیست
که دریابیم فریب همان کسانی را خوردهایم که باورشان داشته ایم . . .
.
.
.
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم
نه برای اینکه آنهایی که رفتند را باز گردانم
برای اینکه نگذارم بیایند . . .
.
.
.
دوستی را که چشم انتخاب کند ، ممکن است محبوب دل نشود
ولی آن را که دل انتخاب کند ، بی گمان نور چشم خواهد شد . . .
.
.
.
تنهایی قشنگترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به هیـــــچ کـــــس نداری . . . !
.
.
.
مرد نیستم اما حرفم یکیست
تو !
.
.
.
ای دلم مستغرق سودای تو / سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو
جان من من عاشقم از دیرگاه / عاشق یاقوت جان افزای تو . . .
.
.
.
موهــــای بلنــــدم را
هیــــچ دوســــت نــــدارم
وقتــــی طنــــابِ دارم می شـــوند
بـــی نــــوازشِ دســــت های تـــــــو . . .
.
.
.
نمی دانی چه رنجیست ماندن
وقتی همه برای رفتن تو دعا می کنند . . .
.
.
.
فقط غروب جمعه نیست که دلگیر است
کافیست ”دلت” “گیر” باشد . . .
.
.
.
بیا با هم خانهای بسازیم
بیهیچ دری به بیرون
تنها دریچهای کافیست
تا به خیابان نگاه کنیم و بخندیم
به این زندانیهای سرگردان . . .
.
.
.
می گویند: شب سیاه است ، من دیده ام سیاه تر از جدائی نیست
می گویند: مرگ سخت است ، اما سخت تر از بی وفائی نیست
می گویند : زهر تلخ است ، من چشیده ام ، اما تلخ تر از تنهائی نیست . .
.
.
.
نی قصهٔ آن شمع چگل بتوان گفت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
حافظ
.
.
.
حالم بد نیست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی ؟ آفتاب . . .
.
.
.
همه ذرات جان پیوسته با دوست / همه اندیشه ام اندیشه اوست
نمی بینم به غیر از دوست اینجا / خدابا این منم یا اوست اینجا . . . ؟
.
.
.
شکفتی همچو گل در بازوانم / درخشیدی چو می در جام جانم
به بال نغمه آن چشم وحشی / کشاندی تا بهشت جاودانم . . .
.
.
.
لب خشکم ببین چشم ترم را / بیا از باده پر کن ساغرم را
دلم در تنگنای این قفس مرد / رسید آن دم که بگشایی پرم را . . .
.
.
.
خنده از لطفت حکایت میکند / ناله از قهرت شکایت میکند
این دو پیغام مخالف در جهان / از یکی دلبر روایت میکند
کوثر است این عشق یا آب حیات / عمر را بیحد و غایت میکند . . .