در پاسخ نامه ام گل يخ دادي
هربار مرا وعده دوزخ دادي . . .
. مي دونست دلم اسيره ولي رفت . مي دونست گريم ميگيره ولي رفت . مي دونست تنهايي سخته مي دونست
مي تونست باهام بمونه نتونست . مي دونست دلم شكسته ولي رفت . غم اون توو دل نشسته ولي رفت
حق داري دلگير شوي !
وقتي پاسخي از من نمي رسد.
مرا ببخش اي دوست گاهي زندگي سخت مي شود...
آنروز هوا هواي بي صبري شد .
خورشيد اسير ظلمت جبري شد
روزي كه دلم هواي باريدن داشت
تا آه كشيدم آسمان ابري شد
تو به پاكي عقيقي . مثل درياها عميقي
مثل گريه مرحم زخم
مثل تنهايي رفيقي
در پاسخ نامه ام گل يخ دادي
هربار مرا وعده دوزخ دادي
يک بار برو کلاس خياطي عشق
شايد که خدا کرد و به ما نخ دادي