سيل دريا ديده هرگز بر نمي گردد به جوي
نيست ممكن هر كه عاشق شد دگر عاقل شود
اي كاش گل باغ بهارت بودم اندرقفس عشق هزارت بودم
اي كاش به هر سو كه نظر مي كردي من مردمك چشم خمارت بودم...
بي خبر از همديگر آسودن چه سود.
بر مزار مردگان خويش ناليدن چه سود
زنده را بايد به فريادش رسيد
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشيدن چه سود
عشق مثله پنير ميمونه، زيادش آدمو خنگ ميکنه، نرمالش فقط تا يک ساعت آدمو سير نگه ميداره، هيچ کس هم بدونه پنير نمرده . . .
سيل دريا ديده هرگز بر نمي گردد به جوي
نيست ممكن هر كه عاشق شد دگر عاقل شود
" پيروزي آن نيست که هرگز زمين نخوري، آنست که بعد از هر زمين خوردني برخيزي" .