تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشسته ، گر چه دوري از کنارم ياد تو در دل نشسته.
روزي که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند .... قفس را به من ساز را به تو دادند .... غم را به من و من تشنه ي کوير دشت بارانم ..... مانند طايفه ي خاک مي مانم و دشمن طوفان من هر شب اين ساز را به بهانه ي تو به صدا در مي آورم
روزي صد بار با هم خداحافظي کرديم اما افسوس معناي خداحافظي را زماني فهميدم که تو را به خدا سپردم!
تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشسته ، گر چه دوري از کنارم ياد تو در دل نشسته.
صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولي از اين دو دردناک تر اين است که نداني بايد صبر کني يا فراموش
شبي پرسيدمش با بيقراري به غير از من کسي را دوست داري به چشمش اشک شد از شرمساري ميان گريه هايش گفت آري