ترکه يه خر داشته ميره بفروشتش . تو راه خوابش ميبره . بيدار ميشه ميبينه خره داره پول ميشماره .
ترکه ميره مغازه ميگه: آقا يه بيسکويت خوب بدين. بقاله ميگه: ساقه طلايي خوبه؟ ترکه ميگه نه. ميگه: ويفر خوبه؟ ميگه نه . ميگه گرجي خوبه؟ ميگه نه. ميگه: مادر خوبه؟ ترکه ميگه: قربان شما، دست بوسن!
به ترکه ميگن برو جلوي ماشين ببين چراغ راهنما کار ميکنه ؟ ... ميره جلوي ماشين ميشينه ميگه :: آره ... نه ... آره ... نه ... آره ... نه ... آره ... نه ... آره ... نه ... آره ... نه ...
به ترکه مي گن سفره دلت رو باز کن مي بينن پره بربريه
ترکه يه خر داشته ميره بفروشتش . تو راه خوابش ميبره . بيدار ميشه ميبينه خره داره پول ميشماره .
روزي شخصي به عيادت دوستش رفت و احوالش را پرسيد. دوستش گفت:« تبم قطع شده است، اما گردنم هنوز درد مي کند.»
آن شخص گفت: «ناراحت نباش، اميدوارم آن هم به زودي قطع شود!»