هر چي عشقه با نگينش هر چي خوبه بهترينش آسمونا با زمينش همشون فداي تو
عجب شبي است امشب ... به رنگ سياه گيسوي تو ... عجب سکوتي دارد امشب ... به رنگ خاموش نگاه تو ... و عجب طولاني است امشب ... به قدر هجران ميان من و تو
هر چي عشقه با نگينش هر چي خوبه بهترينش آسمونا با زمينش همشون فداي تو
وقتي با تو آشنا شدم؛درخت مهربانيت آنقدر بلند بود که هرچه بالا رفتم آخرش را نديدم معجون زيبايت آنقدر شيرين بود که هر چه نوشيدم نتوانستم تمامش کنم. و درياي عشقت آنقدر وسيع بود که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببينم و سرانجام در آن غرق شدم. اي کاش مي توانستي نجاتم دهي
چه نابرابرانه است جنگ من و تو قبول ندارم.... به جنگ آمده ای بی خبر و تيغ عشق آوردی ؟ حساب نکردی که من به جز تو هيچ ندارم؟
اگر يه موقع چشمت و باز کردي و ديدي که تو يه اتاقه تنگ و تاريکی که از ديوارش خون مياد و تنهايي نترس چون تو تو قلب مني